با شفیقه هاشمی در نزدیکی ایستگاه مرکزی قطار برلین قرار گذاشتهام. از پلهها بالا میروم و آن ساختمان شیشهای بزرگ جلویم ظاهر میشود. شفیقه را از دور میبینم. باد هم موهای مرا بههم ریخته هم روسری او را. دست تکان میدهیم. در این روزهای کرونایی، نه کافهای برای نشستن پیدا میشود و نه رستورانی. کنار رودخانه اشپری قدم میزنیم.
شفیقه اهل افغانستان است، اما همیشه آنجا نبوده. حدود پانزده سال در ایران زندگی کرده و اکنون شش سال است که با فرزندانش در برلین بهسر میبرد. او فعال در امور زنان است و قبلا در افغانستان با صلیب سرخ همکاری کرده است. شفیقه در چند سالی که از مهاجرتش به آلمان میگذرد، با راهاندازی کارگاههای هنری و صنایع دستی به حضور زنان مهاجر در جامعه آلمان کمک کرده است. او با شرکت در پروژههای مشترک با زنان اروپایی، مسیر ادغام زنان مهاجر را در آلمان هموارتر کرده است. امروز در گفتوگو با او بیشتر از چندوچونِ فعالیتهایش جویا میشوم:
کمپ تمپلهوف برلین و تبعیض بین مهاجرین
از شفیقه درباره مهاجرتش به آلمان میپرسم. میگوید: «اوایل در شهر کوچکی نزدیک مرز سوئد بودیم. بعد به برلین و کمپ تمپلهوف منتقل شدیم، اما شرایط آنجا اصلا مساعد نبود. بهخاطر بچهها محل اقامتمان را عوض کردیم.» او درباره مشکلات کمپ تمپلهوف میگوید: «امنیت خیلی پایین و نظافت بدی داشت. درگیریهای زیادی هرروز بین مهاجرین پیش میآمد. متاسفانه گارد امنیتی آنجا بیشتر از مهاجرین عربزبان دفاع میکردند. درحالیکه بقیه، مخصوصا فارسیزبانان، مورد خشونت قرار میگرفتند.»
کنجکاو میشوم که دلیل تبعیضها چه میتواند باشد. میگوید: «بعدها که بیشتر با سوریها آشنا شدم متوجه شدم که دلیل آن جنگهای سوریه است. ایرانیها و افغانهای زیادی در این جنگها حضور دارند و به ناامنی این کشور دامن زدهاند. بههمین دلیل آنها خشمی علیه فارسیزبانان دارند که مشکلساز است.»
او موفق میشود که کمپ بهتری در لیشتنبرگ پیدا کند. جاییکه به قول خودش: «پرسنل مهربانی داشت، نظافتش عالی بود. مهمتر اینکه درگیریهایش خیلی کمتر بود و بین مهاجرین فرق نمیگذاشتند.» درنهایت به آنجا نقل مکان میکند.
مشاهده افسردگی در زنان و تصمیم به ایجاد تغییر
شفیقه با علم روانشناسی آشناست و پیشتر با صلیبسرخ همکاری کرده است. او در هایم پناهندگان متوجه میشود که بسیاری از زنان افسرده شدهاند، جوری که حتی برای غذا خوردن هم از اتاق بیرون نمیآیند. میداند که بهترین راهحل این است که آنها از لاک خود بیرون بیایند و دست به فعالیت بزنند. تصمیم میگیرد با بودجه خودش جلسههای کوچکی برای زنان راه بیندازد. رییس کمپ استقبال میکند و اتاقی در اختیارش قرار میدهد.
میگوید: «حضور در کشور جدید و آشنا نبودن با فرهنگ و مردم اینجا در برخی زنان مهاجر ترسهایی را ایجاد کرده است. ترس باعث میشود که تواناییهای خودشان را از دست بدهند.»
میپرسم: «فکر میکنی زنان چگونه میتوانند از این بحرانها نجات یابند؟» میگوید: «ایمان به خدا خیلی مهم است. خود من وقتی به آلمان آمدم در شرایط خوبی نبودم. بهدلیل شکستگی استخوان مدتی روی ویلچر بودم و سهتا بچه هم داشتم. باید بهتنهایی مسئولیت همهچیز را برعهده میگرفتم. گاهی دوستانم میگفتند که من دیگر سرپا نمیشوم. اما ناامید نشدم. نیروی ایمان مرا مقاوم کرده است.»
شفیقه معتقد است که برای نجات از بحرانهای مهاجرت، زنها باید نسبت به خود و تواناییهایشان شناخت پیدا کنند: «زنها باید به نقش آفرینش خودشان آگاه شوند. مشکلات را برای خودمان بزرگ نکنیم. همیشه فکر کنیم که چطور میتوان مشکل را کوچکتر کرد. زنها باید این آزادی را برای خودشان قائل شوند که به دنبال کارهای موردعلاقهشان بروند. مشکل برخی زنها این است که به کم راضی میشوند. زنها باید تواناییهای خودشان را بشناسند و برایش تلاش کنند، هرچند سخت بهنظر برسد.»
آفرینش هنری و زندگی همراه با صلح و آرامش در کنار مهاجران دیگر
جلسههای هنر و صنایع دستی که در کمپ لیشتنبرگ به راه افتاد، بسیاری از زنان مهاجر را از پشت درهای بسته اتاقشان بیرون کشید. زنانی که از کشورهای مختلف مهاجرت کرده بودند، اکنون میبایست به زبانی مشترک میرسیدند تا باهم ارتباط برقرار کنند. شفیقه در اینباره میگوید: «باید باهم آلمانی حرف میزدیم. برای برقراری رابطه، یواشیواش کلمهها را از فرهنگ لغت درمیآوردیم و سعی میکردیم باهم حرف بزنیم. زبان آلمانی ما را بههم وصل میکرد.» ردوبدل کردن فکرها دوستی تازهای بین آنها ایجاد کرد و توانستند بهتر همدیگر را درک کنند.
شفیقه به نکته جالبی اشاره میکند: «هنگام برگزاری این کارگاهها و ارتباط با زنان دیگر بهمرور فهمیدم که مشکل اعراب با فارسیزبانان به جنگ سوریه برمیگردد. اما پس از دوستی و ارتباط، این دشمنیها کنار رفت و ما توانستیم در صلح و آرامش باهم دوست شویم. پساز ردوبدل کردن فکرهایمان فهمیدیم که چقدر بههم نزدیک و همعقیده هستیم و توانستیم کارهای هنری خلق کنیم.»
آنها صنایع دستیشان را با مواد بازیافتی، پلاستیک و بطری ساختند. موادی که دورریختنی هستند. برخی از زنان حاضر شدند که باهم نمایشگاهی بگذارند. در آن نمایشگاه خبرنگاران زیادی شرکت کردند. برخی از کارها به فروش رفت و برای سه تا از خانمها نیز کار پیدا شد. همسایهها نیز خیلی کمک کردند. برایشان مواد موردنیاز مثل نخ و پارچه آوردند، حتی ماشین بافتنی. آنها توانستند کارگاهی راه بیندازند که هنوز هم ادامه دارد.
از شنیدن داستان اراده و موفقیت شفیقه و زنان دیگری که ندیدمشان انرژی دیگری میگیرم. از او تشکر میکنم که داستان مهاجرتش را با ما تقسیم کرد. پیاده به خانه برمیگردم و به این فکر میکنم که برخی آدمها منفعل نیستند. یکجا نمیمانند که بگندند. یکجا نمیمانند که دستی از غیب بهسویشان بیاید و آنها را نجات دهد. کسانی هستند که تغییر ایجاد میکنند، و همین متفاوتشان میکند.
متن: مریم مردانی
Photos by Shafiqe Hashemi