جشنواره بینالمللی ادبیات به مدت یازده روز در برلین برپاست. گزارش پیشرو به جلسه داستانخوانی امیرحسن چهلتن، نویسنده ایرانی، در این جشنواره میپردازد.
واژهها اینبار در موزهها، تئاترها، سینماها، کتابخانهها و حتا زندانها حضور دارند. اینروزها داستان و شعر است که قفل این مکانها را باز میکند و برلینیها را به درون دعوت میکند. واژههایی که از دهان نویسندگان و شاعران خارج میشود، کم از آجرها، سنگها و چوبهایی که این مکانها را ساختهاند، ندارند. واژهها آنقدر قدرت دارند که در هر مکان رسوخ کنند و فضایی بسازند از آن خود. فضایی همچون اتاقکی گرم با آتشی در میان که مردم را دورتادور خود بنشاند و از احساسی ویژه یا دریافتی خاص گرم کند. آدمهایی که از اتاق این واژهها خارج میشوند، دیگر همان مردم پیشین نیستند زیرا ذهنشان درگیر چیز تازهای شده یا به دریافتی نو دست یافتهاند. این است که وقتی از قدرت جادویی واژهها سخن میگوییم، اغراق نکردهایم.
در جستوجوی چنین فضاهای روشنی، پیش از آنکه جشنواره بینالمللی ادبیات آغاز شود، وبسایت آنرا باز کردم و به تصویر نویسندهها و شاعرانی نگریستم که هریک قرار بود از کشوری دیگر به برلین بیایند. میدانستم تنها جسم آنها نیست که با چمدانی در دست از هواپیما خارج میشود، بلکه هریک جهانی ذهنی در نوشتههایش میآورد و ما را برای ورود به آن دعوت میکند. فضاهایی که تا پیش ازآشنایی با آنها با درودیوارها، شخصیتها، هزارتوها و کشمکشهایشان بیگانه بودهایم.
تصمیم گرفتم در داستانخوانی چند نویسنده شرکت کنم. یکی از آنها نویسندهای فارسیزبان به نام امیرحسن چهلتن است که از ایران میآید. روز چهارشنبه ۱۴ سپتامبر را انتخاب کردم در کتابخانهی “هلنه ناتان” یا همان کتابخانه منطقهی نویکُلن.
از ایستگاه مترو “راتهاوس نویکلن” خارج میشوم و لابهلای ساختوساز گستردهی خیابان که دستکمی از هزارتو ندارد، درنهایت درِ ورودی کتابخانه را پیدا میکنم. داستانخوانی در اتاق کنفرانس آن برگزار میشود. با چند دقیقه تاخیر میرسم و صندلیای را در ته اتاق برمیگزینم.
حدود سی نفر برای شنیدن داستان و گفتوگو با نویسنده در اتاق نشستهاند. فکر میکنم فارسیزبانان زیادی را آنجا ببینم، اما برخلاف انتظارم بیشتر شنوندهها آلمانی هستند. جلسه قرار است به زبانهای فارسی، آلمانی و انگلیسی برگزار شود. مجری، اشتفان وایدنر، و چهلتن گفتوگوها را به زبان انگلیسی انجام میدهند و بعد وایدنر آنها را به زبان آلمانی ترجمه میکند.
گرچه امیرحسن چهلتن رمانهای زیادی را تاکنون منتشر کرده، اما گفتوگوی آنروز تنها بر آخرین رمان او به نام “عاشقیّت در قاهره” متمرکز شده است. حوادث رمان در اواخر دهه ۴۰ قرن ۲۰ در قاهره میگذرد و شخصیت مرکزی داستان سفیر ایران است که در آن سالها در این شهر مشغول به خدمت بوده است.
چهلتن در پاسخ به اینکه چرا چنین فضایی را انتخاب کرده، میگوید: «حدود بیست سال پیش دفتر خاطرات سفیر ایران در قاهره در تهران به چاپ رسید. من آن را خواندم و شخصیت سفیر را بسیار جالب و متفاوت از دیگر سیاستمداران یافتم. از همان زمان تصمیم گرفتم رمانی را براساس چنین شخصیت و حوادثی که از سر گذرانده بنویسم.»
سفیر دیپلمات جذاب و درعینحال ضدقهرمانی است. به قول وایدنر: «ما با او اصلن احساس هویت و همذاتپنداری نمیکنیم. نویسنده هنگام نگارش این شخصیت فاصلهای را با او حفظ کرده است. این تکنیک یادآور تئاتر حماسی برشت است.» سفیر آدمی محافظهکار و درعینحال زنباره است. او که همچنان مجرد مانده، در قاهره عاشق زنی آمریکایی میشود که شوهر دارد و بهتازگی مسلمان شده است. تخیلات سکسی او با این زن بخش قابلتوجهی از رمان را درگیر کرده است. او به قول چهلتن: «خودخواه، نژادپرست، سکسیست و مازوخیست است.»
وایدنر میافزاید که این رمان، رمانی تاریخی است و چهلتن در ادامه میگوید: «ما [نویسندگان ایرانی] درباره حال و آینده نمینویسیم، بلکه بیشتر با گذشته درگیر هستیم.»
رمان در دورهای حساس از تاریخ رخ میدهد. پس از جنگ دوم جهانی شرایط خاورمیانه آشفته است. درگیری بین یهودیها و عربهای فلسطین نیز به اوج خود رسیده و حکومت اسرائیل درحال شکلگیری است. از سوی دیگر، در ایران محمدرضای جوان، پس از تبعید پدر، شاه شده و برای بقای روابط سیاسی، همسری از مصر بهنام فوزیه اختیار کرده است. درست در سالهای رخداد رمان، اختلاف شاه و ملکه نیز اوج میگیرد و فوزیه به مصر بازمیگردد که هرگز به ایران برنگردد.
گفتوگو به اینجا که میرسد، وایدنر درباره زنان داستان سوال میپرسد. چهلتن میگوید: «زنان قویای در این داستان حضور دارند. علاوهبر فوزیه که شخصیتی مستقل دارد و خودش تصمیم میگیرد که به زندگی با محمدرضا شاه بازنگردد، زنی فرانسوی هم هست که به زنبارگی سفیر تن نمیدهد و در را محکم به روی او میبندد.»
رمان “عاشقیت در قاهره” بین روابط کاری سفیر یعنی سیاست و زندگی شخصی و مسائل اروتیک او در حرکت است. وایدنر با گفتن این جمله میپرسد: «کدامیک را زندگی واقعی سفیر میدانی؟» چهلتن میگوید: «زندگی واقعی، زندگی خصوصی سفیر است گرچه سیاست و کار قابل جدا شدن از زندگی شخصی نیست. زندگی از ترکیب هردو شکل میگیرد، اما بخش اصلی این رمان، واقعیت سفیر در زندگی خصوصیاش است.»
در میانه گفتوگوها چهلتن بخشی از رمان را به زبان فارسی میخواند و پس از آن وایدنر نیز به خوانش بخشهایی به زبان آلمانی میپردازد. منی که پیش از ورود به جلسه داستانخوانی درگیر کارهایم بودم و به دهه ۴۰ قرن ۲۰ فکر نکرده بودم، پس از پایان جلسه و خروج از کتابخانه شخصیت سفیر را در تصوراتم بازسازی میکنم.
سوار مترو که میشوم فکر میکنم سفیر احتمالا کتوشلواری قهوهای به تن میکرده و هر از گاهی ساعت زنجیرداری را از جیب داخلی کتش بیرون میآورده تا به موقع سر قرار برسد. چنین آدمی حتما کلاه شاپو هم سر میکرده و روی سبیلهایش وسواس خاصی داشته. او وقتی در خیابانهای قاهره قدم میزده، گاهگداری دستهایش را در جیب فرو میبرده است. فضای شهر و کوچهها را هم تصور میکنم و با خودم میگویم: «ادبیات ما را با خودش هر جا بخواهد میبرد.»
برای دسترسی به وبسایت جشنواره ادبیات برلین و جلسههای داستان و شعرخوانی پیشرو اینجا کلیک کنید!
نویسنده: مریم مردانی
Bilder: Maryam Mardani