گفتگو با سارا، دختری که معتقد است در آلمان انتخاب کمی برای پیدا کردن یک شریک زندگی خوب وجود دارد.
بي شك يافتن همسر یا شریک مناسب يكی از مهمترين چالشهای جوانان ايرانی و افغان در خارج از كشور به شمار میآيد و به خصوص برای جوانانی كه سالهای زیادی است که در خارج از كشور زندگی میکنند. این موضوع بارها و بارها از ذهن من خطور کرده بود و همیشه به دنبال آن بودن تا بتوانیم درخصوص این موضوع مقالهای بنویستم تا این که هفته گذشته به یک مهمانی کوچک دعوت شدم.
چند روز پیش تولد ۳۳ سالگی یکی از دوستانم بود. سارا که دیگر الان ۳۳ سالش شده، حدود سه ساله پیش به آلمان مهاجرت تحصیلی کرده است. من او را حدود دو سالی است که میشناسم. آن روز سارا به دلیل محدودیتهای کرونایی تنها پنج نفر از دوستانش را به یک کافیشاپ در مرکز شهر هامبورگ دعوت کرده بود. همه دور هم نشته بودیم و مشغول کپ و گفتگو بودیم. معمولاً همه در روز تولدشان خوشحال هستند. اما نمیدونم چرا که من این خوشحالی را در چشمان سارا ندیدم. تصمیم گرفتم زمانی که بقیه بچهها سرگرم کیک خوردن هستند، با سارا در این مورد صحبت کنم و موضوع را جویا شوم.
خیلی آرام، طوری که بقیه متوجه نشوند، از او پرسیدم: «سارا! مشکلی پیش آمده؟ حس میکنم سرحال نیستی!»
سارا: «خوبم، خستم! تنهایی داره خیلی اذیتم میکنه. دیگه ۳۳ ساله شدم…»
پاسخ سارا برایم کمی سنگین و در عین حال جالب بود. به همین دلیل روز بعد به او زنگ زدم و او را دعوت به یک گفتگو کردم و به عنوان اولین سؤال از او پرسیدم، چرا هنوز تنهایی هستی؟
به نظر من شریک زندگی پیدا کردن یا حتی ازدواج کردن، کتاب خریدن نیست که تو آن را از مغازه و بخری و تمام! یا یک کار نیست که آن را در لیست کارهای روزانه بنویسی و انجامش دهی، بلکه همدم پیدا کردن یه اتفاق هست. هر کدوم از ما برای خودمان معیارهایی داریم، که دوست داریم شریک زندگیمان آنها را داشته باشد. این جاست که موضوع کمی سخت میشود! چرا که حالا باید آن طرف را در یک زمان مناسب و یک مکان مناسب ببینی تا آن اتفاقی که گفتم شکل بگیرد. به نظر من ازدواج یا دوست یابی را نباید برای خودت به وجود آوری، بلکه آن باید خودش اتفاق بیافتد.
سارا تو در روز تولدت گفتی که ۳۳ سالت شده و هنوز تنهایی. فکر میکنی اگر الان در ایران بودی، باز هم در زندگی احساسیت، تنها بودی؟
قطعاً نه! چرا که من در حال حاضر در جایی زندگی میکنم که تقریباً ۹۹% مردم همزبان من نیستند و تنها بخش بسیار کوچکی از جامعه، فارسی زبان هستند. این در حالی هست که در ایران این موضوع کاملا برعکس است و برای دختری مثل من که باید حتماً شریک زندگیاش همزبانش باشد، قطعاً انتخاب کمی در آلمان وجود دارد.
آیا معتقدی که مهاجر باعث شده که از زندگی احساسی خودت نسبت به دوستانت در ایران عقب بمانی؟
شاید! تو زمانی که مهاجرت میکنی، حداقل در چند سال اول درگیر مسائل حاشیهای میشوی. مسائلی که تمام زمان، و زندگی تو را تحت تاثیر خودش قرار میدهند. مسائلی چون یادگیری زبان، پیدا کردن خانه، کار، تحصیل، وضعیت اقامت و خیلی چیزهای دیگر، که در حال حاضر دغدغه اصلی هر کسی هست که تازه مهاجرت کرده است. هر کدام از ما در کشور خودمان جایگاهی داشتهایم، که متأسفانه با مهاجرت باید آن را دوباره بسازیم. به زبان سادهتر از صفر شروع کنیم؛ که این مسئله زمانبر است.
به نظر تو شعاع دایره انتخاب تو با مهاجرت کمتر شده است؟
قطعاً همین طوره! چرا که ما در خارج از کشور نتنها در جامعه خودمان نیستیم، بلکه هر کدام از ما در کشور خودمان دوستانی داشتیم که از لحاظ شخصیتی هم فکر و عقیده ما بودند. دوستانی که سالها با هم زندگی کردیم و بزرگ شدیم. گروهی از دوستان و آشنایان که همه و همه از رفتار و کردار تقریباً یکسانی برخوردار بودند. افرادی که میتوانستند در شادی و مشکلات در کنار ما باشند و به ما کمک کنند. متأسفانه ما از آنها هم دور هستیم و پیدا کردن دوباره همچنین افرادی بسیار سخت است. چرا که من این دوستان و آشنایان را در طی ۳۳ سال زندگیام پیدا کرده بودم.
آیا فکر نمیکنی که گاهی همین استاندارهای شخصی هست که باعث تنگتر شدن شعاع انتخابت میشود؟
تا حدودی! اما همه ما برای خودمان معیارهایی داریم که اگر آنها را زیر پا بگذاریم، دیگر ما نیستیم! برای مثال، اگر من از زنگ سبز خوشم میآید، پس دلیلی ندارد رنگ آبی را انتخاب کنم. این یک احساس درونی است که به مغز من دستور میدهد که در جستجوی آن چیزی باشم که احساسم میخواهد.
مهمترین دلیلی که باعث شده هیچ وقت به شریک زندگی به غیر از همزبان خودت فکر نکنی چیست؟
اختلافات فرهنگی! به نظر من، متأسفانه گاهی در روابط دو فردی که فرهنگهای متفاوتی دارند، سوءتفاهمهایی ایجاد میشود که ممکن است به هر دوی آنها آسیب روحی وارد کند. مسائلی که گاهی درک آنها برای یک طرف رابطه غیرقابل قبول است و برای طرف دیگر کاملاً عادی است. همچنین به نظر من بیان احساسات به زبان غیر مادری اثر کمتری دارد.
آیا خانواده تو در انتخاب تو نقش دارند؟
خانواده همه ما در طول این چند سال تغییر کردند. قطعاً پدر و مادر من هم دیدگاه ۱۰ سال پیش را ندارند و عوض شدند. حتی میشود این را به جرئت گفت آنها با مهاجرت من، دیدگاه باز تری نسبت به جامعه پیدا کردند و دیگر کمتر سنتی فکر میکنند. آنها به انتخاب من احترام میگذارند.
برای پیدا کردن شریک زندگی خودت چه کارهایی انجام میدهی؟ (آپلیکیشن/دوستان و آشنایان/فامیل/پارتی/دیسکو و بار/شبکههای اجتمایی)
من اجتماع واقعی را به اجتماع مجازی ترجیح میدهم. دوستان و آشنایان، راه خوبی برای پیدا کردن شریک زندگی هستند. اما همانطور که قبلاً هم گفتم، ما در اینجا جامعه بسیار کوچکی هستیم و به نظرم من محدوده انتخاب کمی داریم. پیدا کردن شریک زندگی در دیسکو و بار هم دقیقاً چیزی است که ما در فرهنگ خودمان نداریم، چرا که در ایران اصلاً دیسکویی وجود ندارد.
نویسنده: علی حسنپور
Autor: Ali Hassanpour
Bild: Kyle Broad / Unsplash