هر دوهفته، یک زبان میمیرد. باورکردنی نیست اما واقعیت دارد. این را سازمان ملل در وبسایتش نوشته است. بگذارید ابعادش را روشنتر کنم: از ۶۰۰۰ زبان دنیا، ۲۲۸ زبان کاملا ازبین رفتهاند. فکر نکنید این اتفاق در زمانهای دور افتاده است، نه، این زبانها از سال ۱۹۵۰ تاکنون مردهاند یعنی درعرض هفتاد سال. مرگ تدریجی زبانها در اینجا متوقف نمیشود. درحالحاضر حدود نیمی از زبانهای دنیا (۴۳ درصد) در معرض خطر نابودیاند.
فکر میکنم مرگ زبانها از وقتی شروع شد که دیکتاتورها از آن بهعنوان ابزار قدرت استفاده کردند. چه فرقی میکند دین باشد یا نژاد یا زبان. هرچیزی که کارکردش عوض شود و تبدیل شود به ابزار سرکوب و قدرتنمایی، مثل شمشیری عمل میکند که از نیام درآمده یا تیری که شلیک شده. باید بکشد وگرنه کشته میشود.
چندسال پیش که در یک دورهی کارآموزی شرکت کرده بودم، با دختری همخانه شدم که از جزیرهی باربودا آمده بود، جزیرهای در شرق دریای کارائیب. کریستف کلمب نخستین سفیدپوستی بود که بر این جزیره پا گذاشت و از آن بهبعد کمی تحت حکومت اسپانیا و سپس برای قرنها مستعمرهی انگلیس شد. من و آن دختر باهم انگلیسی حرف میزدیم. یکبار از او خواستم کلمهای بهزبان مادریش بهمن یاد بدهد. دست از آشپزی کشید و گفت «زبان مادری ندارم. زبان ما انگلیسی است.» و من باتعجب به او نگاه کردم. کسی که غذای کارائیبی میخورد، کارائیبی میرقصید، سلیقه و لباسهایش همه از حالوهوای آن منطقه میگفتند. چهره، رنگ مو و پوست تیرهاش، صمیمیت و مهربانیاش حکایت از اقلیم آن کشور داشت، چطور میتوانست زبان مادری نداشته باشد و بهجای آن فقط انگلیسی حرف بزند. چیزی در تصویر او ناقص بود.
خاموشی زبان مادری، سرنوشت بسیاری از کشورهایی است که در طول تاریخ مستعمرهی اینوآن شدهاند. این نقص را در وجود خیلیهاشان میتوان دید. زبانی که استعمار به آنها تحمیل کرده و با فرهنگ مردم همخوانی ندارد. زبان هم مثل غذا، رنگ لباس، طرز برخورد و آیین و سنت هرکشوری، از دل مردمش میجوشد. زبان فقط ترکیبی از کلمهها و جملهها نیست. برعکس، این فرهنگ مردم است که میتواند خودش را در زبانی خاص ابراز کند و بهگوش دیگران برساند. برای همین است که بعضی مفاهیم در یک زبان لغت دارند و در زبان دیگر ندارند. نمونهی بارزش، کلمههایی مثل “رودروایسی”، “تعارف” و “آبرو” در زبان فارسی است که بهسختی میتوان معادل آنها را در زبانهای انگلیسی و آلمانی پیدا کرد.
حدود نیمی از زبانهای دنیا در معرض خطرند: این یعنی استعمار هنوز ادامه دارد، فقط شکلش عوض شده است. شکل دیگر آن ایجاد زبان رسمی در یک کشور بهبهای عقیم کردن زبانها و گویشهای دیگر است. کودکی را درنظر بگیرید که تا هفت سالگی در خانه و کوچه و خیابان به زبان ترکی، لری، کردی یا… حرف زده، بعد به مدرسه میرود و ناگهان کتابهایی را میبیند که به زبان فارسی نوشته شدهاند. زبانی که برای او کاملا بیگانه است ولی مجبور میشود با آن بخواند و بنویسد. چیزهایی که تابهحال گفته بود و شنیده بود، زیاد با زبان فارسی همخوانی ندارند. گاهی کلمه کم میآورد و گاهی گیج میشود که با چه لهجهای حرف بزند. درنهایت به ترکی فکر میکند و به فارسی ترجمه میکند. هویت زبانی جدید از پس فرهنگی که در آن رشد کرده، برنمیآید. بازهم در این تصویر چیزی ناقص است.
اینها را نوشتم که بگویم امروز “روز جهانی زبان مادری” است. باید برای زبانهایی که هنوز نفس میکشند جشن گرفت و برای آنها که به نفسنفس افتادهاند مبارزه کرد.
Photo by Sai De Silva on Unsplash