Bild: Amal Berlin

جعفر پناهی: وقتی در دلِ سختی هستی، راه گریز را پیدا می‌کنی

فیلم «یک تصادف ساده» ساخته جعفر پناهی، کارگردان ایرانی، سه‌شنبه ۹ دسامبر در برلین اکران شد. این فیلم که امسال نخل طلای جشنواره کَن را از آن خود کرده است، به زندگی جوانی می‌پردازد که پس از آزادی از زندان به طور اتفاقی با بازجوی خود برخورد می‌کند. پس از گیر انداختن بازجو، او و دوستانش درگیر این مسئله هستند که با بازجو چه کنند. این فیلم به‌تازگی نامزد چهار جایزه فستیوال گلدن گلوب شده است.

پناهی پس از اکران فیلم در جمع تماشاگران حضور یافت و به پرسش‌های گرداننده برنامه پاسخ داد. چکیده‌ای از این گفت‌وگو را می‌خوانید.

در شرایط کنونی ایران چگونه می‌توان فیلم ساخت؟

ابتدا باید تکلیفتان را با خودتان روشن کنید؛ پس از آن دیگر هیچ کاری سخت نیست چون در هر شرایطی دنبال راه‌حل می‌گردید. اولین فیلم را با آقای رسول‌اف می‌ساختیم که به خانه‌مان ریختند و دستگیر شدیم. چون کار اول بود، جزییات امنیتی را رعایت نکرده بودیم. حکم داده بودند که من نباید برای بیست سال فیلم بسازم. از خودم پرسیدم باید نق بزنم یا دنبال راه‌حل بگردم؟ آقای رسول‌اف و من هر کدام جداگانه راه‌حل خودمان را پیدا کردیم. بعد دیدیم که کارمان شکل گرفت و حالا خیلی از فیلم‌های خوب سینمای ایران به همین شیوه ساخته می‌شوند. دانشجوها هم وقتی دیدند ما توانستیم کار کنیم، دنبال راه‌حل گشتند. حالا این نوع فیلم‌ها در سینمای ایران قدرت پیدا کرده‌اند. از بیرون همه چیز سخت به نظر می‌رسد، اما وقتی در دل ماجرا هستی، راه‌حل پیدا می‌کنی؛ راه گریز و شیوه‌های خودت را یاد می‌گیری.

ایده فیلم‌های‌تان چگونه شکل می‌گیرند؟

من فیلمساز اجتماعی هستم و ایده‌ فیلم‌هایم تحت تاثیر شرایط جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کنم. ایده‌هایم را در کوچه و بازار یا هنگام خرید از مغازه پیدا می‌کنم. گاهی یک نکته کوچک تبدیل به ایده‌ای برای ساختن فیلم می‌شود. وقتی محیطم از جامعه به زندان عوض شد، آن‌جا هم نکاتی مورد توجهم قرار گرفت. در زندان آدم‌هایی زندگی می‌کنند و اتفاق‌هایی می‌افتد که هرگر فکرش را نمی‌کردم روزی به موضوع فیلم تبدیل شوند.

پس از آزادی، چیزی در ذهنم سنگینی می‌کرد و هر روز سنگین‌تر می‌شد. روزی رسید که خواستم بارش را زمین بگذارم. وقتی بازجویی می‌شدیم، رویمان به دیوار بود و چشم‌بند داشتیم. فقط صدای بازجو را می‌شنیدیم. فکر می‌کردیم که بازجو ممکن است چه شکلی باشد، چند سالش است و اگر بیرون ببینیمش، می‌شناسیمش یا نه. برای همین تصمیم گرفتم فیلمم را با صدا شروع کنم. اگر آن دوران را تجربه نمی‌کردم، شاید این فیلم هرگز ساخته نمی‌شد. برای همین می‌گویم که این فیلم را من نساخته‌ام بلکه جمهوری اسلامی ساخته است.

آیا درست است که شما گفته‌اید دیگر فیلم نمی‌سازید؟

من هرگز نگفته‌ام فیلم نمی‌سازم؛ فکر کنم این خیال و تصور جمهوری اسلامی باشد. دو تا دوستان عزیز من این‌جا هستند؛ آقای محمد رسول‌اف و آقای نادر ساعی‌ور. ما تصمیم گرفته‌ایم کار کنیم. می‌دانیم که فیلم ساختن در این شرایط سخت است، اما هر یک به شیوه‌ی خودمان کار می‌کنیم. من کار دیگری به‌جز سینما بلد نیستم. اگر فیلم نسازم باید توی خانه بنشینم.

شما بیشتر از بازیگران باتجربه استفاده می‌کنید یا نابازیگران؟

هنگام کارگردانی تلاش می‌کنم بازی را به جایی برسانم که بازی نباشد. به این شکل سطح کسانی که قبلا بازیگر بوده‌اند به سطح نابازیگران می‌رسد. برخی بازیگرانی که در این فیلم هستند، قبلا هم فیلم بازی کرده‌اند؛ مثلا آقای عزیزی معمولا فیلم‌های زیرزمینی بازی می‌کند. ولی خانم شیوا، یکی از کاراکترهای اصلی فیلم، قبلا دستیار کارگردان بود و فیلم بازی نکرده بود. بازیگر نقش داماد هم که پسر برادرم بود.

من رابطه‌ خوبی با تئاتر ندارم و وقتی به تئاتر می‌روم، اذیت می‌شوم و از خودم می‌پرسم کی تمام می‌شود تا از در بروم بیرون. بازی‌های اغراق‌آمیز را در تئاتر دوست ندارم. چند وقت پیش، یکی از دوستان کارگردان مرا برای دیدن تئاترش دعوت کرد. در این تئاتر بازیگری بود که روی صحنه اجرا نمی‌کرد؛ گوشه‌ای نشسته بود و از روی متنی می‌خواند. من او را برای نقش عروس در این فیلم دعوت کردم فقط به خاطر این‌که بازی نمی‌کرد.

علاقه شما به فیلمسازی از چه زمانی شروع شد؟

برای پاسخ به این سوال باید به دوران کودکی‌ام برگردیم؛ زمانی‌که به کانون پرورشی فکری کودکان می‌رفتم. آن‌جا گروهی بودند که فیلم سوپر ۸ میلی‌متری می‌ساختند و نیاز به یک بچه تپل داشتند. من هم آن موقع چاق بودم و در فیلم‌شان بازی کردم. در طول فیلم تمام حواسم به دوربین بود. دلم می‌خواست بدانم دنیا از پشت دوربین چه شکلی است، اما فیلمبردار سختگیر بود و اجازه نمی‌داد به چند قدمی دوربین نزدیک شوم. ممانعت او مرا کنجکاوتر کرده بود. بزرگترکه شدم یک دوربین عکاسی خریدم و کارم را با عکس گرفتن شروع کردم.

پس از آن به دانشگاه رفتم و سپس دستیار کارگردان، آقای کامبوزیا پرتویی، شدم. پرتویی در کارهایش اساس را روی داستان قرار می‌داد. دوربین برای او مهم نبود بلکه داستانی داشت که می‌خواست آن‌را روایت کند. او به‌خوبی از بچه‌ها بازی می‌گرفت و من این را از او یاد گرفتم. در عوض برای آقای کیارستمی جای دوربین خیلی مهم بود. علاوه‌بر این‌ها، به سینمای هیچکاک هم خیلی علاقه داشتم و الفبای بازیگری را از تماشای فیلم‌های او یاد گرفتم.

بلاخره در دوران دانشجویی یک فیلم کوتاه ساختم و خودم آن‌را تدوین کردم. پس از تدوین متوجه شدم که چه فیلم بدی از آب در آمده. الفبای سینما در فیلم من درست بود، اما حس می‌کردم فیلم روح ندارد. به همین خاطر فیلم را از بین بردم. گرچه آن‌موقع هنوز کسی مرا نمی‌شناخت، اما نمی‌خواستم امضای من پای آن فیلم باشد. اگر آن فیلم را از بین نمی‌بردم، دیگر هیچ‌وقت آن فیلمسازی که باید می‌شدم نمی‌شدم.

آیا ممکن است روزی مهاجرت کنید و در تبعید فیلم بسازید؟

بعد از انقلاب بسیاری از فیلمسازان خوب ما ناچار به تبعید ناخواسته شدند. هنوز هم این موضوع ادامه دارد، اما من توان این کار را ندارم و نمی‌توانم. باوجود حکم زندانی که چند روز پیش به من دادند، تصمیم گرفته‌ام به کشورم برگردم. نه این‌که بخواهم نقش آدم شجاع را بازی کنم بلکه به این دلیل که توان زندگی جدا از ایران را ندارم.

فیلم «یک تصادف ساده» به کوشش پلتفورم MUBI و در سینما پاساژه برلین پخش شد. اکران عمومی این فیلم از ۸ ژانویه ۲۰۲۶ در سینماهای برلین آغاز می‌شود.

گزارشی از مریم مردانی

Bild: Amal Berlin!

Amal, Berlin!
Privacy Overview

This website uses cookies so that we can provide you with the best user experience possible. Cookie information is stored in your browser and performs functions such as recognising you when you return to our website and helping our team to understand which sections of the website you find most interesting and useful.