دیروز در زمان سفر کردم. به گذشته رفتم؛ به سالهای قبل از فروپاشی دیوار برلین. منظورم از “سفر”، سفری واقعی است. یعنی با چشمهایم آن روزها و مردمانش را دیدم که چطور لباس میپوشیدند، خیابانهایشان چهشکلی بود یا موهایشان را چهمدلی کوتاه میکردند. با گوشهایم هم صداهایشان را شنیدم که چه میگفتند. درواقع یک راهنما داشتم بهنام میشائیل که مرا توی ماشینش نشاند، از مرز Checkpoint Charlie گذراند و توضیح داد کجابهکجاست و چیبهچیست. البته در این سفر نمیتوانستم چیزی را لمس کنم. نهاینکه اجازه نمیدادند، فقط امکانش نبود. چون تا دست دراز میکردم چیزی را لمس کنم یادم میافتاد که سفرم “مجازی” بود، گرچه به دههی ۱۹۸۰ برگشته بودم و خودم را درست وسط کشوری محصور در دیوار، بهنام برلین شرقی، پیدا کرده بودم.
این سفر مجازی توسط شرکت TimeRide GmbH ترتیب داده شد. این شرکت، دانش تاریخی و جاذبههای گردشگری را بااستفاده از تکنولوژی واقعیتِ مجازی (Virtual Reality) بازسازی میکند. بااینکار، علاوهبر بازدید از مکانهای تاریخی، جنبههای حسی آنها نیز به بازدیدکنندگان منتقل میشود. البته در طول سفرهای مختلف، عناصر دیگری مانند لرزش، باد و صدا نیز بازدیدکنندگان را بیشتر در شلوغی و نوع زندگی دورهی انتخابی فرو میبرد.
سفر چگونه بود؟
سفر ما سه مرحله داشت. اول وارد راهروی باریکی شدیم که مانیتورهای کوچکی در جایجایِ دیوارش نصب کرده بودند. در این مانیتورها، مستند کوتاهی از زندگی مردم آلمان و برلین، طی سالهای جنگ سرد نمایش داده میشد. ظرف چند دقیقه، پانورامایی از شادیها و سختیهای مردم پخش شد؛ از روابط اجتماعی و ظاهرشان گرفته تا نگرانیهای اجتماعی و جنبش علیه جمهوری دموکراتیک آلمان (DDR). حسی که از دیدن این مستند کوتاه داشتم شبیه به تماشای تلویزیون بود. در سوی دیگر راهرو نشسته بودم و تصویرها را از فاصلهای نسبتا کوتاه نگاه میکردم. فقط آنها را میدیدم و اطلاعات را دریافت میکردم.
در مرحلهی دوم، وارد اتاقی شدیم شبیه به سینمایی کوچک که بر پردهی آن تصاویری از کارتهای شناسایی دخترها و پسرهای آن روزها عبور میکرد. درنهایت سه نفرشان از عکس خارج شدند، به شکل کنونی درآمدند و از زندگیشان گفتند. آنها از ما دعوت کردند که با انتخاب یکیشان به پشت دیوار برلین سفر کرده و حسوحال آن روزها را تجربه کنیم. من میشائیل را انتخاب کردم که عکاس بود و برای دیدار دوستدخترش، یولیا، دائم از برلین غربی به شرقی سفر میکرد.
در مرحلهی سوم وارد ماشین زمان شدیم که بهشکل اتوبوس کوچکی بود و با زدن عینک VR سفر در زمان را شروع کردیم. برای من که همیشه فیلمهای آن دوران را در تلویزیون و بافاصله تماشا کرده بودم، حس حضور در زمانی که به آن تعلق نداشتم، خوشایند بود. همانطور که میشائیل حرف میزد، من هم اطرافم را نگاه میکردم و خیابانها را با برلین کنونی مقایسه میکردم. در Checkpoint Charlie، پلیسها قدمبهقدم اتوبوس را نگه میداشتند و مدارک راننده را چک میکردند. بلاخره از دستشان راحت شدیم و بهسمت لایپزیگرپلاتز رفتیم.
میشائیل در طول راه از ظاهرسازی سیاسی DDR گفت. اینکه چطور فقط چندتا از خیابانها را تبدیل به ویترینی زیبا برای نمایش بینالمللی کرده بودند. در راه همچنین مردمی را دیدیم که لباسهای فرمایشی پوشیده بودند، پرچمهای کوچکی را در هوا تکان میدادند و شادی فرمایشی میکردند. البته صحنهها جزئیات جالب زیادی داشتند که تجربهاش برای هرکسی با هر پیشزمینهای خالی از لطف نیست.
گرچه گذشته، دور و دستنیافتنی بهنظر میرسد ولی دیدار از آن، پیوندهای ما را با با آنچه از سرگذراندهایم، بهیادم انداخت. و اینکه در “فراموشیِ” گذشته همیشه خطری است برای تکرار و تکرار و تکرار آن.
متن: مریم مردانی
Photo: Morgana Bartolomei on unsplash.com