لیلما سدید خبرنگار افغانستانی است که در بلژیک زندگی میکند. او هشت سال پیش، پس از آنکه به مرگ تهدید شد، ناچار شد دستاوردها و موقعیت خود را رها کند و راه تبعید را در پیش گیرد. او پس از مهاجرت دوباره از صفر آغاز کرد و اکنون تنها زن افغانستانی است که در کشور جدید به شغل خبرنگاری مشغول است. با او گفتوگویی انجام دادهام که در ادامه میخوانید.
قرار است با لیلما سدید بهطور آنلاین مصاحبه کنم. از طریق برنامه زوم تماس برقرار میشود. روی صندلی نشسته و پشتسرش ژورنالیستهای زیادی مشغول کارند. همگی منتظرند تا کنفرانس مطبوعاتی سران اتحادیه اروپا در بروکسل آغاز شود.
پیش از این در کنفرانس ژورنالیستهای در تبعید با او دیدار کردهام. میدانم بهعنوان نخستین ژورنالیست زن از افغانستان تلاش زیادی کرده تا امروز به این جایگاه در بلژیک رسیده و از چنین کنفرانس مهمی گزارش تهیه میکند. به قول خودش که میخندد و میگوید: «از هفتخوان رستم گذر کردم تا بلاخره توانستم کارت خبرنگاری را دور گردنم بیندازم.»
لیلما برای مجلهای به نام Brussel Morning به زبان انگلیسی مینویسد. همچنین در وبسایتهایی مانند L’atitute و Engage در کنار دیگر ژورنالیستهای تبعیدی از کشورهای مختلف گزارش تهیه میکند، مقاله مینویسد و صدایی است که به شیوههای مختلف در واژهها منتشر میشود. او در تبعید فوقلیسانس خود را در رشته علوم سیاسی از یکی از دانشگاههای بلژیک گرفته و همچنین تحصیلاتی هم در زمینه عکاسی و تصویر دارد.
“نمیتوانم سکوت کنم”
دو ساعتی تا آغاز کنفرانس اتحادیه اروپا فرصت داریم، پس گفتوگو را آغاز میکنم: «چه شد که تصمیم به مهاجرت و تبعید گرفتی؟» میگوید: «وقتی ظلم میبینم نمیتوانم سکوت کنم. در حکومت افغانستان فساد وجود داشت و پرداختن به برخی موضوعها برای ژورنالیستها مشکل ایجاد میکرد. موضوع موادمخدر یکی از اینهاست یا برخی پروژههایی که در ولایات درست پیش نمیرفتند. من درباره این قبیل موضوعها گزارشهای نیمهتحقیقی مینوشتم و همین باعث شد که تهدید به مرگ شوم. پس از آن فعالیت رسانهای را برای مدتی متوقف کردم.»
لیلما سدید در افغانستان با IWDR، انستیتوی گزارشدهی جنگ و صلح، که مرکز آن در انگلستان است و همچنین پژواکنیوز کار میکرده. پس از تهدیدهای زیاد، کار خود را با بخش رسانههای وزارت امور خارجه این کشور آغاز میکند. میگوید: «برای کسی مانند من که از دولت انتقاد میکند، کار کردن با دولت آسان نبود. سه سال با آنها کار کردم و به عنوان دیپلمات به سفارت افغانستان در بلژیک فرستاده شدم و با ناتو کار میکردم. سپس به افغانستان برگشتم تا داخل کشور کار کنم، اما به محض ورود تهدید شدم و مرا جاسوس ناتو نامیدند. به من فرصت دادند که در عرض ۲۴ ساعت افغانستان را ترک کنم، در غیر این صورت معلوم نبود چه اتفاقی برایم بیفتد.»
او مسئله تهدیدها را با بخش امنیتی وزارت امورخارجه در میان میگذارد، اما برای آنها امکان نداشته که مامورهایی برای حفاظت از او یا دیگر کارمندانی که تهدید میشدند، بگمارند. پس مسئولیت حفظ جانش به عهده خودش باقی میماند. میگوید: «با برنامهها و استراتژیهای بزرگی به وطن برگشته بودم و میخواستم دائم در کشورم زندگی کنم، اما از تهدیدها واقعا خسته شده بودم. برای طالبها کشتن کسی که با خارجیها کار میکند، رواست.»
“باید لیلمایی باشم که میخواستم”
او مجبور میشود برای نجات جانش دوباره به بلژیک بازگردد، اما اینبار نه در قالب دیپلمات بلکه بهعنوان زنی پناهنده. لیلما که ناگهان همه چیزش را از دست داده دچار حمله مغزی میشود و پای چپش به مدت شش ماه فلج میشود. افسردگی شدید بهدنبالش میآید. مدتی با بیماریها دستوپنجه نرم میکند، اما رفتهرفته بهبود مییابد و به خودش میگوید: «باید لیلمایی باشم که میخواستم.» همین تصمیم به او نیرو میدهد که بتواند خودش را از آن وضعیت بیرون بکشد.
در گفتار او اعتمادبهنفس و جسارت خاصی میبینم. شخصیت خودساختهای دارد. میدانم که بسیاری از این ویژگیها ریشه در کودکی و نوجوانی آدمها دارند. کنجکاو میشوم و از کودکیاش میپرسم. میگوید: «در خانوادهای رشد کردهام که پدر و پدربزرگم تحصیلکرده هستند. حقوق زن و مرد در خانه ما همیشه برابر بود. پدرم آدم سیاستمداری بود و بهخاطر آزادی، برابری و عدالت مبارزه میکرد. او چهار مرتبه زندانی شد چون برخی از مواضع حکومت کمونیستی را قبول نداشت. من آنموقع فهمیدم که رسیدن به هدف بدون سختی کشیدن امکان ندارد. ممکن است لتوکوب شوی، زندانی و شکنجه شوی و حتی به قتل برسی.»
لیلما آرزو داشته ژورنالیست شود تا بتواند صدای مردم را به مسئولین برساند. میخواسته پلی شود بین مردم و حکومت: «پس از پایان مدرسه در رشته ژورنالیسم مشغول به تحصیل شدم، اما در نیمههای تحصیل، طالبان به مزارشریف حمله کرد و متاسفانه حدود سال ۹۸ مزار را هم به تصرف خود درآورد. دراینمیان، تحصیل من هم نیمهکاره رها شد. بلایی که امروز طالبان سر زنان و دختران میآورد هیچ فرقی با آن سالها نمیکند.»
“حس کردم آخرین روزهای زندگیم است”
پس از ورود طالبان دختران از رفتن به مکتب منع شدند. لیلما تصمیم میگیرد در حیات خانهشان برای دختران کلاس بگذارد و سواد به آنها بیاموزد. پس از مدتی طالبان از کلاسهایش باخبر میشوند. به خانهشان میآیند و همانجا در حیات او را بهدلیل آموزش کفر شلاق میزنند:«هر زمان ویدیوی خشونت طالبان را میبینم، وجودم میلرزد. دو مرتبه مرا شلاق زدند و من این وحشیگری را هرگز فراموش نمیکنم. آن لحظه احساس کردم که آخرین روزهای زندگیم را سپری میکنم.»
درد هنوز در وجودش ادامه دارد. سکوت میکند و اشک میریزد.
پس از این اتفاقهای تلخ دیگر آن شهر جای زندگی نیست. وسایل خانه را میفروشند و به شهر کوچکی در شمال افغانستان مهاجرت میکنند، جایی که هنوز به تصرف طالبان درنیامده است. در آنجا مدرسه ابتدایی دختران هنوز پابرجاست، اما خانوادهها آنقدر مذهبیاند که نمیگذارند دخترانشان بیش از شش کلاس درس بخوانند.
لیلما با مدیر مدرسه صحبت میکند و با کمک برادر و خواهرش که پزشکان آن شهرند، کمپینی برای ادامه تحصیل دختران راه میاندازند. به هرجا که ملاهای شهر هستند، میرود تا اینکه موفق میشود رضایت آنها را بهدست آورد. کلاسها را راهاندازی میکنند و دختران زیادی از آن مدرسه در آینده دکتر، مهندس و معلم میشوند.
مدیر در روزهای اول کمپین به لیلما گفته بود: «اگر چنین کاری بکنی مثل این است که افغانستان را از شر طالب نجات دادی.»
“اگر امروز شروع نکنم، فردا دیر است”
پس از حمله امریکا به افغانستان و نجات کشور از شر طالبان، لیلما به کابل برمیگردد و در حرفه خبرنگاری فعالیت خود را آغاز میکند: «من اولین ژورنالیست جوان افغانستان بودم که بدون چادر در تلویزیون ظاهر شدم. کار آسانی نبود در یک جامعه بسته سنتی که هنوز هم نمیخواستند زن در جامعه حضور پیدا کند. در آن زمان تنها تلویزیون دولتی در افغانستان بود و کنفرانسهای رییسجمهور به شکل زنده پخش میشد. پس از پخش برنامه افراد زیادی با همسرم، برادرم و خودم تماس گرفتند که چرا بیحجاب ظاهر شدی. حتی تهدید هم شدم، اما گفتم من تصمیم خودم را گرفتهام. اگر امروز از خود شروع نکنم، فردا خیلی دیر است.»
او با سکوت مخالف است و میگوید: «میتوانیم از دور یا نزدیک صدای خودمان را بلند کنیم و امیدوارم به زودی مرگ طالب را دوباره تجربه کنیم. مبارزه همچنان ادامه دارد و تا زمانیکه حق خودمان را بهدست بیاوریم، صدای لیلما سدید بهعنوان خبرنگار خاموش نخواهد شد.»
متن: مریم مردانی
Photos by Lailuma Sadid