چهار سال از روزی که لینا وارد آلمان شد میگذرد. او فعلا دورهی امتحانی کاریاش را سپری میکند و یک مادر نیز است. بخش اصلی کار وی همکاری با مهاجران و پناهندگان است. به آنان کمک میکند که کارهایشان را در ادارات دولتی پیش ببرند. در قسمت خانه پیدا کردن، به دکتر مراجعه کردن و سایر امور روزمره پناهندگان را رهنمایی و کمک میکند. خود لینا در روزهای نخست ورودش به آلمان، در همین بخشها نیاز به کمک داشت. با خنده از آن روزها یاد میکند. با دیدن آب و دریا خاطرات مهاجرت را به یاد میآورد و از مادرش میگوید. برای لینا الگوی زندگی مادرش است. مادر لینا همیشه در برابر سختیها مبارزه کرده و هرگز از پا نیاستاده است. لینا میگوید که مادرش شخصی بوده که چرخهی زندگی خانوادگی آنان را میچرخانده و امور خانوادگی را رهبری میکرده است. او گفت:«هر زمانی که احساس ناتوانی میکنم به مادرم فکر میکنم و قوت میگیرم.» به باور وی مادرش زنی مستقل بود که با وجود حضور پدر خانواده سکان زندگی فامیل آنها را در دست داشت.
در سفر مهاجرت هم مادر در کنار لینا بود. روزهای دشوار مسیر یونان با خود خاطرات جالبی هم دارد. لینا کودکش را، حین سوار شدن به کشتی ی بادی، به مادر میسپارد که ناگهان کفش کودکش جا میماند. در آن لحظات بسیار حساس مادر از لینا میخواهد که برگردد و کفش کودک را با خود بیاورد. لینا هم بیآنکه متوجه وخامت وقت شود بر میگردد تا کفش کودکش را بردارد. خوشبختانه لینا از کشتی جا نماند اما تفاوت ثانیهها میان رفتن و ماندن او بود. با گفتن این خاطره بلند میخندد. سپس از سختیهایی که به تنهایی باید در شهری جدید میکشید، میگوید. اینکه زبان نمیدانست و بسا مواقع کسی نبود تا به او کمک کند. او حالا به راحتی با کارهایی مثل بسته بندی در و پنجره آشنایی دارد زیرا مجبور شده بود که این قبیل امور خانهاش را انجام بدهد.
در نهایت سختیهایی که در روزهای نخست ورود دیده است به او انگیزه داد تا روی پای خود بایستد. او گفت:« گاهی وقت ها آدم چارهیی ندارد جز اینکه شجاع باشد و ادامه بدهد.»
کار و مشغولیت جدید، به لینا شخصیت و هویت مستقلی داده است. به گفته خودش، در کشور قبلی که زندگی میکرد مردم او را به چشم همسر فلانی میدیدند؛ یا اگر به ادارهیی مراجعه میکرد با وی مثل سایر مراجعه کنندگان برخورد نمیکردند. این موجب ناراحتی لینا میشد. اینجا اما توانسته است که با مردم جدید آشنا شود و شناخت جدید داشته باشد. لینا گفت:« اینجا خودم هستم. مردم، مرا به نام خودم میشناسند. خودم کار میکنم و میتوانم به مردم کمک کنم.»
کار وی سختیها و چالشهای خود را دارد. مثلا اینکه هر زمان و هر موقع باید در دسترس باشد. میگوید گاهی اتفاق افتاده است که نصف شب به او زنگ بزنند و مشکل شان را به او بگویند. با این حال لینا میگوید: «همین که هر چند روز بعد، مطلع میشوم یکی از مشکلات هموطنانم حل شده و من توانسته ام در حل شدنش نقشی داشته باشم به من قوت و انگیزه می دهد.»
باورها و قضاوتهای ناپسند
تصور غالب این است که با وارد شدن به کشور جدید مردم باید ذهنیتهای شان را نسبت به مسایلی مانند استقلال مالی زنان تغییر بدهند، اما هستند عدهیی از هموطنان ما که باورها و پیش داوریهای نادرست را با حفظ فرهنگ و ارزشها اشتباه می گیرند. لینا میگوید که شماری از مهاجران هنوز فکر میکنند که زنان نباید در محیط مشترک با مردان کار کنند. کار کردن زنان را مایهی ننگ به حساب می برند. او میگوید دوست دارد زنانی که وارد محیط جدید می شوند اهمیت استقلال مالیشان را بدانند و تلاش کنند با یاد گرفتن زبان جدید روی پای خود بایستند و وارد بازار کار شوند. خانم حسینزاده گفت:« وقتی میبینند که با یک مراجعه کننده مرد، گپ میزنم باز پشت سرم غیبت میکنند ولی برای من اینکه روی پای خود ایستاده استم مهم است.»
زینب فرهمند
Photo: Zainab Farahmand