ژونالیست، مترجم رسمی، خواننده و نوازنده موفق موسیقی است. اسکندر در بندر ماهشهر ایران نا بینا بهدنیا آمد اما نا بینایی هیچگاه مانع پیشرفت اش نشد. او پس از۲۰ سال موفق شد تا نوشتن کتاب ۳۲۰ صفحهای اش را به پایان برساند.
اسکندرآبادی، دوره مکتب را در ایران به پایان رساند و همچنان دو سال دانشگاه را در رشته علوم سیاسی نیز در دانشگاه تهران سپری کرد. آبادی ۲۰ سال داشت که به دلیل انقلاب ودید منتقدانه اش مجبورشد تا ایران سرزمین آبایی اش را ترک کند. او نخست به لندن رفت اما بعدا تصمیم گرفت به آلمان بیایید
آشنایی با زبانی جدید و آرزوی یادگیری
سکندر میگوید زمانیکه تازه وارد آلمان شده بود این کشور برایش در سه چیر خلاصه می شد: فُلکس واگن، مردمِ با نظم و زبان سرشار از حرف خ. آقای آبادی اضافه کرد: «در ابتدا، کار همه روزهای من گوش دادن به موسیقی و رادیو بود، چون زبان آلمانی برایم زیاد سخت بود و زمانیکه به رادیو گوش میدادم از خود میپرسیدم آیا روزی خواهد شد که همه حرفهای گویندگان رادیو را به درستی بیفهمم.»
تا بالاخره تصمیم گرفت که زبان آلمانی را به گونه اساسی فرا بگیرد.
تلاش و امید کلید موفقیت
او به این باور است که دربیشتر نقاط دنیا مردم به توانخواهان زیاد توجه نمیکنند، اما این مسٔله برای اسکندر طوری دیگری است. او میگوید که بزرگترین ضعف اش مایع بیشترین قوت اش شده است.
خواست وتقدیر خداوند بر این بوده که اسکندرزیبایی های دنیای اطرافش را نبیند. اما این حالت هیچگاه مانع پیشرفت در زندیگی اش نشده است. او با عزمی راسخ دنیای زیبایی برای خود ساخته است که اطرافیان هم توانسته اند زیباییهای این دنیای تصوری را حس کنند و ببینند. اسکندر سرزنده و سرشار از امید و تلاش است. کلیدی که احتمالا تا حد زیادی توانسته درهای موفقیت را بهروی او باز کند. درحال حاضر او به عنوان یک شخص موفق و فعال در جامعه آلمان برایش جا باز کرده است
«زندگی یک نابینای رهجو»
برای دیدار و انجام مصاحبه با این شخص موفق به دفترکارش به دویچه وله صدای آلمان رفتم، پشت میز کارش نشسته بود و در پیش رویش کمپیوتر دیسکتاپ همراه با دو صفحه کلید/ کیبورد که یکی آن عادی و یک کیبورد مخصوص که از آن بیشتر استفاده میکند قرار داشت. او را شخص شوخ طبع و صمیمی یافتم، او برایم گفت که هر سوالی دارید بی پرده و آزادانه بپرسید. درجریان مصاحبه متوجه شدم که یاد داشتی نیز باخودش دارد که درآن بعضی موضوعات را احتمالا برای مصاحبه با خط بریل یاد داشت گرفته بود.
آبادی ۲۰ سال داشت که به آلمان مهاجرت کرد زبان آلمانی را در طول ۶ماه تا حدی زیاد آموخت و تحصیلاتاش را تا سطح دکترا در رشته علوم سیاسی و زبان شناسی درآلمان به پایان رساند. او نخست به لندن رفت اما به دلیل به دست نیاوردن ویزه تصمیم گرفت که به آلمان بیاید. ُُُ
درکنار دیگر مصروفیت ها، او سخت علاقمند خواندن ونوشتن کتاب است. آبادی تا بهحال کتاب های زیادی نوشته و یا ترجمه کرده است، اما روی یکی از کتاب هایش زیر نام «از زندگی یک نابینای رهجو» زحمات زیادی را متحمل شده است.
ایده نوشتن این کتاب ازکجا سرچشمه گرفت؟
آبادی میگوید: «سالهای سال همگان سوالات زیادی میپرسیدند که برای من این پرسشها، خیلی عجیب و پیش پا افتاده بود. مثلا: کسی از من میپرسید که تو ازکجا میدانی که من ایستادهام، ازکجا می فهمی که من فلان کسی هستم، ازکجا میدانی که الآن درپیش پایت چاه یا چاله نیست،…مثلا رنگ بهنظر شما نابیناها چطور است، آیا شما خواب میبینید، خط شما بین المللی است و صدها پرسش دیگر از این قبیل که این سوالات برای من زیاد جالب نمی آمد وفکر می کردم که هرکس باید اینها را بداند.»
اسکندر ادامه داد: «یک روزی بالآخره به خود گفتم که تو یک ژورنالیست هستی وتو درمورد هر پرسشی و یا چالشی چیزی مینویسی. چرا به جای اینکه عصبانی شوی، فکر کنی، چرا و چرا کنی، چرا نمی نشینی اینها را نمی نویسی و پاسخ این پرسش ها را چرا نمی دهی- یکبار پاسخ این پرسشها را بده وهرگاه به همچون سوالاتی برخوردی به طرف بگو اگر میخواهی پاسخ این پرسشها را بدانی برو این کتاب را بخوان. بالآخره به نوشتن کتاب پرداختم.»
احتمالا پرداختن به نوشتن این کتاب برای اسکندر آبادی، کار چندان سادهای هم نبوده است. به گفته او زمانیکه او نوشتن این کتاب را شروع کرد در آن زمان امکانات کمپیوتر و تایپ فارسی نبود ازهیمنرو او این کتاب را به زبان آلمانی نوشته است. »
او روی این کتاب که ۳۲۰ صفحه دارد، مدت ۲۰ سال کار کرده است. دراین عرصه همسر اش نیز او را تا حدی همکاری کرده است.
آبادی ۶۲ ساله درپاسخ به سوالی که چرا نوشتن این کتاب مدت ۲۰ سال را دربر گرفت گفت: «داستان هایی را که ابتدا تا حدی نوشته بودم زیاد جالب نبود، از ادامه آن داستان صرفنظر کردم وخواستم به گونه جالبتر بنویسم. داستان هایی که ازیکسو تمام زوایای زندگی یک نابینا را نشان میدهد وسرگرم کننده باشد واز سوی هم این داستانها پاسخگوی سوالات درمورد خواب دیدن نابینایان، رنگ و زیبایی و آشنایی با جنس مخالف از دید نابینایان نیزباشد.»
محتوای کتاب آبادی بیشتر روی داستان زندگی دو نابینا وتا حدودی زندگی خودش می چرخد. این کتاب توسط چاپخانه یا انتشارات کتاب «کاتاپولت» با ۳۰۰۰ نسخه به چاپ رسیده است. این کتاب از تاریخ ۱۷ الی ۱۹ مارچ دربرنامه های جداگانه در شهر لایپزیگ آلمان رونمایی شد ومورد استقبال گرم شماری زیادی قرار گرفت
رونمایی کتاب در شهر لایپزیک آلمان
اقای آبادی به امل برلین گفت که می خواهد برای رونمایی کتابش به شهر لایپزیگ برود. او قبل از نشر این مصاحبه به لایپزیک رفت و در گفتگوی تلفنی به امل برلین گفت: «نکته جالب ایناست که معمولا نابیناها انتظار دارند تا بیناها برایشان کتاب بخوانند، اما برعکس منِ نابینا دراین برنامه کتاب میخوانم که این برای من بسیار جالب است.»
سکندر آبادی چندین کتاب دیگر نیز از جمله بهنام کوه جادو و ازچشم نابینایان نوشته و ترجمه کرده است. داکتر آبادی، کتابهای زیادی را مطالعه کرده است و درحال حاضر نیز هر هفته مطالعه یک کتاب جدید را آغاز می کند. او درشهر کلن زندگی میکند و درهنگام رفت وآمد در داخل قطار نیز بیشتر مصروف مطالعه کتاب است.
اومیگوید با وجود اینکه پدر ومادرش کم درس خوانده بودند، اما افراد روشنبین بودند و در زندگی اش نقش اساسی بازی کرده اند. او آلمان و ایران هر دو را میهن خود می داند و میگوید که آلمان را زیاد دوست دارد زیرا چیزی های زیادی را دراینجا به دست آورده است
آغازی تازه؛ کار در بخش فارسی دویچه وله
آقای آبادی پس از پایان نامه داکترا مدتی را به عنوان استاد نیز در دانشگاه “ماربورگ” تدریس کرده است و بالاخره به دویچه وله صدای آلمان راه یافته است و تا به حال مصروف تهیه برنامه های فرهنگی واجتماعی است.
از او پرسیدم چه گونه به حرفه خبرنگاری روی آورد؟ او درپاسخ گفت: «زمانیکه درشهر کوچک ماربورگ درس میخواندم و تدریس هم می کردم یک رادیو داشتم و برنامه های هفتهگی رادیویی را اجر می کردم ازهمین رو ازآنجا علاقه پیدا کردم تا این کار را ادامه بدهم، و دیگر اینکه من همیشه رادیویی بودهام وشنونده خوب رادیو هستم، این انگیزه من را وا داشت که دراین بخش کار کنم.» او اضافه کرد که درابتدا نیز کار را در بخش رادیو دویچه وله فارسی آغاز کرد.
او همیشه تلاش می کند تا بدون کمک دیگران همه کارها را خودش انجام دهد.
ازدواج با دختری که او را دوست داشت
اسکندر آبادی، با همان دختری که دوست داشت ازدواج کرده است. ثمره ازدواج او یک دختر است. دختر وی ۲۶ سال دارد و درحال حاضر در رشته انگلیسی و فیزیک در دانشگاه کلن آلمان مصروف تحصیل است و درکنار آن موسیقی می آموزد. آبادی میگوید: « اکثر مردم، دنیا و محیط پیرامونشان را با چشم هایشان تجربه می کنند، ولی جهان برای من مانند یک سمفونی است که باید تا آخر عمر به آن گوش دهم تا بتوانم تصویر کاملی از آن داشته باشم.»
آبادی امیدوار است که در آینده نزدیک نیز بتواند بر روی کتاب دیگری کارش را آغاز کند.
متن: سید قدیر وفا
Photo: S Qadir Wafa