خبر در همه روزنامهها تقریبا یکی است: «زن ترنس ایرانی در میدان الکساندر برلین خودسوزی کرد.» تنها تفاوت این است که برخی روزنامهها به جای “زن” از واژه “مرد” استفاده کردهاند. دلیلاش هم کاملا مشخص است: زبان و قواعد دستوریاش هنوز آنقدر پیشرفت نکرده که بتواند واژهای مناسب برای جنسیت افراد ترنس تعیین کند.
خبر برمیگردد به ۱۴ سپتامبر سال گذشته و پس از آن چندبار بهروز میشود. تلاش میکنم با مرور خبرها تصویرهای بیشتری از گوشه و کنار زندگی این ترنس ایرانی بهدست آورم و بعد با چیدن آنها کنار هم به پرترهای از او برسم.
تصویر نخست: زنی با نفت و کبریت در میدان الکساندر
خبر خودسوزی را میخوانم و از خودم میپرسم: «چرا او باید در شهر آزادی مانند برلین خودکشی کند؟» در ادامه خبر جواب پرسشم را نمییابم، اما میفهمم حدودا ۴۰ ساله است. صبح سهشنبه با پیت نفت در دستش در میدان الکساندر ظاهر میشود. مستقیم میرود جلوی فروشگاه گالریا کاوفهوف، نفت را روی خودش میریزد و کبریت میکشد. ظاهرا بسیار مصمم بوده و حتی لحظهای هم تردید نکرده است.
کارکنان فروشگاههای اطراف با کپسول آتشنشانی از هر طرف میدوند و آتش را خاموش میکنند. اورژانس از راه میرسد و تن سوخته او با هلیکوپتر به بیمارستان منتقل میشود. بیش از یک روز دوام نمیآورد و میمیرد.
بعدها شنیدم که کسی (یا کسانی) از صحنه خودسوزی فیلم گرفتهاند و در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود. دنبال فیلم نرفتم و نخواستم ببینماش. خود خبر به اندازه کافی شوکهکننده بود. نمیدانم وقتی خودکشی میکرد، آیا خودش هم ترسیده بود یا نه.
کسی که تصمیم به خودکشی میگیرد باید کارد به استخوانش رسیده باشد. چه شد که او خودسوزی را انتخاب کرد؟ به گمانم یکی از دردناکترین و وحشتناکترین شیوههای مرگ این است که خود را زنده زنده به آتش بسپاری.
تصویر دوم: او مردی بود که آرزو داشت زن شود
در ماه دسامبر است که نام او در روزنامه برلینرتسایتونگ چاپ میشود: “اِلّا نیکبیان”. بیوگرافی کوتاهی هم در کنار نامش نوشته شده. اِلّا مرد ترنس ایرانی است که در سال ۲۰۱۵ با سیل مهاجران به آلمان میآید و در مگدبورگ درخواست پناهندگی میدهد.
در پرونده درخواست پناهندگیاش مینویسد: «همیشه خودم را زن دیدهام، نه مرد. اما خانوادهام مرا مرد میدانند و اگر بفهمند با مرد دیگری رابطه جنسی برقرار کردهام، فکر میکنند همجنسگرا هستم. در ایران تاوان گرایش به همجنس مرگ است.» الّا به جنسیت و تمایلاتش به خوبی آگاه است و آنرا پذیرفته. میآید آلمان که تغییر جنسیت دهد و به آنچه همیشه آرزو داشت، یعنی زن بودن، برسد.
اما مهاجرت آنقدرها هم ساده نیست و مسیر پناهندگی چالهچولههای زیادی دارد. اِلّا پس از پنج سال موفق به گرفتن اقامت نمیشود. درخواست پناهندگیاش رد میشود و، بدتر از آن، جنسیت او از طرف مقامات “مرد” درنظر گرفته میشود.
تصویر سوم: دوستانش خانواده جدید او بودند
نامش را در اینترنت جستجو میکنم. به رپورتاژی برمیخورم که کانال مگدبورگ در آوریل ۲۰۱۹ از او تهیه کرده است. حالا او زنده و سالم پشت دوربین نشسته و از خودش میگوید. احساساتش را آنگونه که هست بروز میدهد. میتوانم تصور کنم که نام واقعیاش قطعا چیز دیگری بوده و او برای آنکه از خودش محافظت کند، نام دیگری برای خود انتخاب کرده است.
میگوید: «در ایران شغل و آپارتمان خوبی داشتم، اما نه خانواده و نه جامعه هیچیک نمیتوانستند مرا بپذیرند. قوانین هم که به کسی مانند من اجازه زندگی نمیداد.» تعریف میکند که بارها میخواستند برایش زن بگیرند، اما او هربار به بهانهای از زیر ازدواج شانه خالی میکرده است. وقتی از زندگی گذشتهاش حرف میزند، غم بر چهرهاش مینشیند.
در بخش دیگری از رپورتاژ، دوربین به دنبال او وارد کافه رنگینکمان میشود. جایی که دوستانش را میبیند، غذا میخورند و با یکدیگر مراوده دارند. در زندگی اجتماعی شور و انرژی دیگری دارد. شوخی میکند، حرف میزند و دیگران او را فردی فعال و پرتکاپو میدانند. کسی که به چند زبان حرف میزند و تقریبا با همه اطرافیان از هر ملیتی میتواند ارتباط برقرار کند.
تصویر چهارم: توهین ادامه دارد حتی پس از مرگ
ششم ژانویه امسال در روزنامه تاگِزاشپیگل دوباره به نامش برمیخورم. چند ناشناس به آرامگاه او در لیشتنبرگ بیحرمتی کردهاند. میگویم: «حالا که او رفته هنوز هم دست از سرش برنمیدارند.»
داستان از این قرار است که چند ناشناس در عرض چند روز یک پیت نفت و کپسول آتشنشانی میگذارند کنار مزارش. گلها و شمعهای یادبود را هم زیر پا له میکنند. این توهین اهالی جامعه لزبینها و همجنسگرایان آلمان (LSVD) را خشمگین میکند. آنها با انتشار بیانیهای خشم خود را نسبت به این مسئله اعلام میکنند.
پلیس نیز این اتفاق را تصادفی نمیداند و میگوید که نشانههایی از ترنسهراسی در آن دیده میشود. دادخواستی علیه افراد ناشناس تنظیم شده و پلیس در تلاش است که آنها را بیابد. برخی از سیاستمداران نیز این بیحرمتی را محکوم میکنند. ایریس اشپرینگر، سناتور داخلی، در توییتی مینویسد: «جرم ناشی از نفرت علیه گرایشهای جنسی یا هویت جنسیتی در جامعه ما جایی ندارد.»
تصویر پایانی: پرتره کامل نیست
همه تصاویر بالا را کنار هم میچینم تا دلیل خودکشی مهاجری را بیابم که به دنبال آزادی آمده بود. انسانی که آنقدر جسارت داشت که خودش باشد. تا آنجا که در توانش بود تلاش کرده بود که از منجلاب وطن بیرون بیاید. جایی که تحقیرش میکنند، توهین میشنود و آنقدر عاصی شده که حتی نامش را عوض میکند.
در روزنامهای میخوانم که بهتازگی به برلین آمده بود. اینها همه یعنی تلاش برای ساختن زندگی تازه. تصاویر گویای نکات زیادی درباره زندگی شخصی او هستند، اما هیچیک دلیل خودکشی را مشخص نمیکند. افراد زیادی هستند که از مشکلات مشابه رنج میبرند. اقامتشان قبول نشده یا ترنس هستند، اما همه آنها خودسوزی نمیکنند.
پس چرا او ناگهان دست به خوسوزی زد؟ آیا دلیل دیگری هم وجود دارد که او، در سرزمینی که آزادیش چندین برابر ایران است، چنان در خود مچاله شده باشد که حاضر به حذف خودش شود؟
مریم مردانی
Foto: Youtube Offener Kanal Magdeburg