هر صبح چشمانش را با حسرت روزهای گذشته میگشاید و تا شب در جستجوی راهی برای برآورده ساختن آرزوهای گم شدهاش است. محمد ظریف نجفی نام دارد. نوجوان ۱۵ ساله اهل افغانستان، قهرمان رشته کیوکوشین کاراته در ایران و پناهجوی تازه وارد در آلمان؛ محمد از نُه ماه به این سو در یک اقامتگاه پناهندگان در شهر هامبورگ زندگی میکند. میگوید دور بودن از ورزش دلخواهش بیشتر از هر چیز دیگر او را دلتنگ و افسرده ساخته است. «سه سال دوری از باشگاه و ورزشی که از کودکی علاقهمند آن بودم خیلی سخت گذشت و برای از دست دادن آن بی اندازه گریستم.»
محمد با تشویق پدرش در سن شش سالگی ورزش در رشته کیوکوشین کاراته را در ایران آغاز کرده و نه سال این راه را ادامه داده بود. اما تصمیم پدر برای ترک ایران، نقطه پایان آرزوهای ناتمام او شد. او با حسرت میگوید: «اکنون اگر آنجا بودم مانند دیگر همسن و سالان و دوستانم می توانستم به مسابقات جهانی راه پیدا کنم و به آرزوی دیرینه خود برسم.»
درست زمانی که خانواده نجفی تصمیم به ترک ایران گرفت، محمد کاندید یک مسابقه جهانی شده بود. او در حالی که هیجان و آمادگی رفتن به مسابقهای در کشور جاپان را داشت، یکباره چرخ روزگار خلاف جهت به حرکت درآمد و این چانس بزرگ را از او ربود. این همان مسابقهای است که صحبت در مورد آن تاکنون اشک را در چشمان او و پدرش جاری میسازد.
محمد سومین فرزند خانواده نجفی و تنها کسی بوده که در برابر تصمیم پدر برای ترک ایران، همواره ساز مخالف میزد و با تمام توان قاطعانه تلاش میکرد تا پدر را از عملی کردن این تصمیم منصرف بسازد. اما به گفته پدرش، نسبت مشکلاتی که در ایران داشتند دیگر نتوانستند به درخواست محمد پاسخ مثبت دهند و مجبور شدند ایران را ترک کنند.
اما محمد این روزها به چه فکر میکند؟!
عبدالله نجفی پدر محمد است. او با مرور خاطرات تلخ در ذهنش میگوید: «روزگاری سختی بود. او شب و روز میگریست و حاضر بود برای ادامه ورزش مورد علاقهاش تنها و به دور از خانواده در ایران بماند اما به هیچ عنوان نمیخواست باشگاه خود را ترک کند.»
وقتی از پدرش در مورد ناراحتیهای کنونی محمد پرسیدم، بغض گلویش را سخت فشار داد وهمان طوری که به سختی سخن میگفت و اشک در چشمانش جاری بود جواب داد: «برای ترک ورزش و باشگاهاش خیلی ناراحت است.» به گفته عبدالله، وقتی پسرش (محمد) بسیار ناراحت میشود و دیگر توان مقابله با آن همه فشار روحی را ندارد، مقابل چشمان پدر قرار میگیرد و با گریه میگوید: «بابا تو مقصر این وضعیت من هستی. اگر من امروز در ایران بودم شاید مقام خوبی را در ورزش بدست میآوردم و قلههای بلند موفقیت میرسیدم. اما حالا سرگردان و افسرده در جستجوی یک راه حل برای بیرون رفتن از این گودال هستم.»
محمد، گاهی برای فرار از استرس و اندوه، موسیقی گوش میدهد و بیشتر آهنگهای رپ را بازخوانی و در تلفن هوشمند خود ضبط میکند. گاهی هم برای گذراندن وقت و فرار از سختیها فقط سوار اتوبوس میشود و تا ایستگاه آخر میرود و دوباره برمیگردد. اینها از سرگرمیهای این روزهای محمد است.
«شرایط زندگی در اقامتگاه توان فکر کردن و اندیشیدن به آینده روشن را از فرزندانم گرفتهاست»
عبدالله نجفی ۴۲ سال دارد و باشنده اصلی ولایت غزنی افغانستان است. او پس از عبور از دشواریهای بسیار و دو سال زندگی در کمپ پناهندگان موریا در جزیره لسبوس یونان، سرانجام نه ماه قبل با همسر و چهار فرزندش به شهر هامبورگ آلمان رسید. شش ماه زندگی در مرکز پذیرش اولیه پناهندگان در منطقه هاربورگ و از سه ماه به این سو در اقامتگاه پناهجویی در یکی از مناطق دور افتاده شهر هامبورگ، که به گفته عبدالله شباهت زیادی با کمپ موریا دارد، روح و روان فرزندان او را سخت آزرده ساخته است. عبدالله در این مورد میگوید: «فرزندانم از وضعیت زندگی در اقامتگاههای پناهجویی خسته و افسرده شدهاند. دو سال سرگردانی در کمپهای یونان و نه ماه در آلمان توان فکر کردن و اندیشیدن به آینده روشن را از آنها گرفته است.» به گفته عبدالله، او و خانواده شش نفریاش در تمام مسیر مهاجرت مرگ را با چشمان خود دیده و با قلبهای خود احساس کرداند. او همچنان مشکلاتی را که در کمپهای یونان با آن روبرو شدهاند غیر قابل توصیف میداند و میگوید: «موریا جهنم انسانها و پناهندهها در روی زمین است.»
«تا زمان ترک ایران همه چیز رو به راه بود.»
عبدالله نجفی مدتی زیادی در ایران زندگی کرده و فرزندانش همه متولد و بزرگ شده ایران هستند. او میگوید: «تا زمان ترک ایران همه چیز رو به راه بود.» محمد ورزش در رشته کیوکوشین کاراته را در باشگاهی در نزدیکی محل اقامتشان در تهران آغاز کرد و حدود نه سال در آنجا به ورزش ادامه داد. به گقته پدرش، او از استعدادی خوبی در این زمینه برخوردار بود و همواره مورد تقدیر و تشویق مربیهایش قرار میگرفت. در این مدت محمد همچنان در مسابقات زیادی اشتراک کرد و توانست سه مدال طلا و سه بار عنوان قهرمانی در مسابقات بین کشوری را از آن خود کند.
اما وقتی از محمد در مورد این روزها می پرسم، گاه با خوشحالی و گاهی هم با بغضی که توان صحبت کردن را از او میرباید، خاطرات روزگار خوب خود را اینگونه بازگو میکند: «روزگاری خوشی بود. صبح زود به مدرسه میرفتم و بعد از مدرسه به باشگاه میرفتم و به تمرینهای خود ادامه میدادم. یک روز در میان، حدود دو ساعت تمرین میکردم.» او پرسش من درباره رفتار مربی و هم تیمیهایش را با لبخند پاسخ میدهد: «نه سال با یک مربی تمرین کرده بودم و رفتارش با من بسیار صمیمی و دوستانه بود. خیلی دوستم داشت چون فایتر باشگاهاش بودم.»
محمد از کودکی تا زمان ترک ایران در مسابقات زیادی اشتراک کرده است. در کودکی بیشتر در جایگاههای دوم و سوم قرار میگرفت اما پس از ده سالگی، در تمام مسابقات یا مقام اول و یا هم دوم را کسب کرده است.
این نوجوان افغان با آنکه از شرایط پیش آمده متاثر و غمگین است، اما میخواهد به زودترین فرصت چانس رفتن به یک باشگاه کاراته را در آلمان پیدا کند و بلندترین قلههای موفقیت در این رشته را بپیماید.
Fotos: Privat