فرانسیس، شخصیت اصلی داستان، در قسمتی از فیلم رو به مهاجرانی که تازه به آلمان رسیدهاند میگوید: «من اینجا هستم. سیاه، قوی، شجاع. من یک لباس گرانقیمت پوشیدهام. من یک موتر آلمانی سوار میشوم. من یک دوست دختر آلمانی دارم. من رویای آلمانی هستم. من خود آلمان هستم.»
دیالوگی از فیلم “برلین الکساندر پلاتز” که آن را در جایی خواندم و بیشتر از قبل مرا به دیدن فیلم برهان قربانی به وجد آورد. بالاخره بعد از چند ماه بسته بودن سینماها به دلیل کرونا توانستم آخر هفته گذشته دوباره به سینما بروم. غیر از من تعداد کمی در سینما حضور داشتند و هر یک ردیف در میان با نوار سرخ و سفیدی بسته شده بود. از نشستن در سالن تاریک و دیدن فیلم روی پرده بزرگ هیجانزده بودم. “برلین الکساندر پلاتز” در جشنواره برلیناله ۲۰۲۰ نامزد جایزه بهترین فیلم بود و اکنون در سینماهای مختلف آلمان در حال نمایش است.
برهان قربانی
والدین قربانی در زمان اشغال افغانستان توسط روسیه به آلمان مهاجر شدند. برهان پسر آنها ۱۵ نوامبر ۱۹۸۰در شهر Erkelez آلمان به دنیا آمد. او قبل از ساختن برلین الکساندر پلاتز فیلم کوتاه “شهادت”، مستند “۲۰ × براندنبورگ” و فیلم بلند “ما جوان هستیم، ما قوی هستیم” را ساخته بود.
برلین الکساندر پلاتز
نکته جالب فیلم برای آلمانها اقتباس فیلمساز از رمان معروف و کلاسیک آلفرد دوبلین به همین نام است و برای من (یک مهاجر) نکته جذاب روایت زندگی یک مرد مهاجر در آلمان امروزی است. فکر میکنم تفاوت نگاه مهاجران و آلمانیها از همینجا شروع میشود. آنها فیلم را کاملا با کتاب مقایسه میکنند که طبیعی نیز هست و من فیلم را با مقیاس خودش و حقیقت مهاجرت مقایسه میکنم. لازم به ذکر است که فیلمهای اقتباس شده، به ناچار تا همیشه در گرداب همین مقایسه قرار میگیرند.
راینر ورنر فاسبیندر فیلمساز معروف آلمانی نیز قبلا در سال ۱۹۸۰مجموعه ۱۴ قسمتی را از روی همین رمان ساخت که میتوانید آنرا در آرشیف آرته تماشا کنید.
رمان دوبلین را در وصف جاه طلبی و اخلاق در سال های گرگ و میش جمهوری وایمار توصیف میکنند. اما برداشت سینمایی قربانی فضایی امیدوارکنندهتر را نشان میدهد که داستان تلاش بیوقفه یک مهاجر تیرهپوست برای خوب ماندن در آلمان مدرن است. آلمانی که فیلمساز نه به امروزش بلکه به آینده آن امیدوار است. در رمان دوبلین که سال ۱۹۲۹ به نشر رسید، داستان Franz Biberkopf یک جانباز جنگ جهانی اول که به جرم قتل دوستدخترش در زندان است و بهتازگی از زندان تگل آزاد شده را روایت میکند. فیلم برهان قربانی اما درباره فرانسیس مهاجری که از گینه بیسائو آمده و تنها بازمانده یک کشتی غیرقانونی مهاجران در دریای مدیترانه است.
فیلم از تصویر برعکس و وارونه افتادن مرد و زنی در دریا شروع میشود. هردو برای زنده ماندن دست و پا میزنند و زن که شنا بلد نیست خودش را به فرانسیس قهرمان فیلم میرساند و همین کافی است که هر دو به زیر آب بروند. شاید تمام فیلم در همین سکانس اول خلاصه شده باشد. اینجا صحبت از اخلاق نیست، صحبت از آینده نیست، صحبت از زنده ماندن است و بس. فرانسیس تنها کسی است که در این دست و پا زدن زنده میماند.
قربانی، کارگردان فیلم، داستان فرانسیس را به ۵ بخش تقسیم کرده است. هر بخش قسمتی از زندگی فرانسیس را در آلمان تعریف میکند. او یک مهاجر بدون مدرک است و به قول خودش میخواهد از شانس دومش استفاده کند و آدم خوبی باشد. خیلی زود راینهولد (مرد آلمانی) که مشکل جسمی نیز دارد، برای بهخدمت گرفتن مهاجرین بدون مدرک آفریقایی به پناهگاه آنها میرود و با پول و وعده زندگی بهتر آنها را به سمت فروش مواد مخدر میکشاند.
راینهولد برای من نشانه آلمان مدرن است. او نشانه بهشتی است که ما فکر میکردیم اینجا وجود دارد. راینهولد به فرانسیس سقف و جای خواب میدهد وقتی او جایی برای زندگی ندارد. وقتی که او گرسنه است، شکم او را سیر میکند ولی وقتی که احساس خطر میکند، از پشت به فرانسیس خنجر میزند. راینهولد ترکیب چندین شخصیت با صفات مختلف است. یک پدر دلسوز، یک دوست خوب، یک همکار حسود و گاهی یک نژادپرست عصبانی. به نظر من او آدمهای مختلفی است که ما در آلمان با آنها برخورد میکنیم. او برای من صفاتی است که آلمان را تداعی میکنند. چیزی فرانسیس را به راینهولد وصل میکند. او تنها شانس خوشبختی فرانسیس در این دنیا است. حداقل این چیزی است که او تصور میکند. راینهولد آلمان فرانسیس است و از او جدا شدن برای قهرمان داستان به معنی اخراج است.
فرانسیس از اول میگوید که میخواهد خوب باشد و راینهولد به او میگوید: «تو چگونه میخواهی در دنیایی که بد است خوب باشی؟»
فرانسیس در طول فیلم برای خوب بودن میجنگد ولی متوجه میشود که برای زندگی در جایی که آدمها را با پول و رنگ پوست قضاوت میکنند، خوب بودن غیرممکن است. در تمام فیلم تصویر وحشتناک غرق شدن پیش چشم فرانسیس است. تصویر دست و پا زدنهای او برای زنده ماندن. کارگردان از این تصاویر برای این استفاده کرده است که نشان دهد فرانسیس هنوز در حال غرق شدن است. بهشتی که فرانسیس فکر میکرده به آن رسیده، همان دریای تاریکی است که برای غرق نشدن باید هر روز در آن دست و پا زد.