امروز روز جهانی زن است و من بهجای اینکه بروم بیرون خوش بگذرانم، میترسم کرونا همین اطراف کمین کرده باشد و بخواهد مرا بهچنگ بیاورد. برایهمین در خانه میمانم و در فضایی شبیه به قرنطینه به ابعاد این دشمن نامریی فکر میکنم.
فعلن همهچیز بهنفع این دشمنِ درکمین است. چرا؟ چون به هر کشوری که میخواهد سفر میکند بدوناینکه ساعتها در صف طولانی ویزا بایستد. تعجب نکنید از اینکه مستقیم میروم سروقت مسئلهی ویزا و سفر به دوردستها. آخر من ایرانیام و ساعات زیادی از عمرم را یا در صف ویزا ایستادهام یا منتظر تلفن سفارت بودهام که بگویند ویزایت رسیده است. از همه بدتر زن هستم و در خانوادهای سنتی بزرگ شدهام. این بهآن معناست که باید برای مهاجرت به خارج از کشور، آنهم مجرد، دلایل قانعکنندهای میداشتم. پس چندسالی را در دانشگاههای ایران درس خواندم و مدرک گرفتم تا بتوانم برای ادامهی تحصیل مهاجرت کنم.
میبینید که یک سفر ساده به خارج از ایران چه دنگوفنگهایی دارد! من میتوانستم دستکم پانزده سال زودتر سفر کنم. حالا که به این سختی ویزای عبور از مرز را بهدست آوردهام، به این راحتی از دستش نمیدهم. چون این فقط یک سفر ساده برای ادامهی تحصیل نیست، بلکه فرار از تمام زنجیرهایی است که دستوپای یک زن را میبندند.
ویروس کرونا برعکس من، خیلی راحت مرزها را درنوردیده، مردم را قربانی خودش میکند و هیچ سودی هم بهحال کسی ندارد. بهمحض اینکه در خانه را باز میکنم که بروم سرکار، میگویم «نکند ویروس پشت دیوار کمین کرده که جفتپا بپرد توی حلقم و بعداز اینهمه بالاوپایین مهاجرت، مرا الکیالکی بکُشد.» آخر مسئله به این سادگیها نیست. مهاجرین خیلی بیشتر از کرونا زجر کشیدهاند تا به آلمان برسند ولی کرونا فقط از دلورودهی خفاش پریده توی غذای مردم (البته اینطور که میگویند.) این عادلانه نیست که این ویروس همهجا حضور دارد و مثل بتمن از درودیوار بالا میرود یا مثل موجودات فضایی بر سر شهرها فرو میریزد.
به بالا و پایین و چپ و راست که نگاه میکنم همهاش کرونا میبینم. قرار بود خدا در همهجا حضور داشته باشد ولی ظاهرا آن بالا بالاها مشکلی پیش آمده است. یعنی کرونا سراغ خدا هم رفته؟ استغفرالله. دست میبرم به قرآن که سورهای بخوانم و از شر کرونا به خدا پناه ببرم ولی یادم میافتد که از خدا هم میترسم.
میپرسید چرا؟ میگویم چون از بچهگی به ما گفتهاند خدا چهارچشمی مواظبمان است که نکند خطا کنیم مچمان را بگیرد. میگفتند «اگر با پسری تنها باشید، خدا آنجاست و از ترس او نباید کاری بکنید. حتی با پسر حرف نزنید چون خدا دارد گوش میکند و بعد در آتش جهنم می سوزاندتان. حجاب داشته باشید وگرنه خدا از تار مو آویزانتان میکند.» بچه که بودم جلوی آینه میایستادم و موهای بلند و سیاهم را شانه میزدم. بعد یک تار مویم را با دست بالا میآوردم و میگفتم اگر از این تار مو آویزان شوم چه؟ بعد میترسیدم و فوری موهایم را در روسری میپوشاندم.
ترس همهاش همین است. یا باید ازش پنهان شد یا راهحلی برایش پیدا کرد. البته همهی دخترانی که من میشناختم دنبال راهحل نبودند، پس زیر بار ترس میرفتند. ترسی که خودش نامریی بود ولی همه میدانستیم که جنسیتش مذکر است. دخترها در خیابان موها و بدنشان را میپوشاندند، وقتیکه راه میرفتند به کسی توجه نمیکردند ولی در دل عاشق میشدند و در خلوت و یواشکی برای دوستپسرشان روسری برمیداشتند. اینگونه بود که زندگیای دوگانه شکل گرفت. همه در قالبهای تحمیلشده از طرف جامعه فرو رفتند ولی در تنهاییشان آزاد بودند… ولی هربار که از پنجره بیرون را نگاه میکردند، زیرلب میگفتند «آزادی با محدودیت جور درنمیآید.»
بله، امروز روز جهانی زن است. میخواستم این روز را تبریک بگویم ولی ببینید ویروس کرونا مرا به کجاها که نکشید. ولی هنوز هم دیر نشده، پس میگویم: روز جهانی زنان عزیز مبارک!
Photo by Sam Manns on Unsplash